عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 29 اسفند 1395
بازدید : 1548
نویسنده : امیرحسین

فقط چند ثانیه وقت بذار و بخون

معلم ادبیاتمان میگفت:
این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام.
سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد
یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم .
همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم
یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت.
این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند.... نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم،
کمک به همنوع برایشان بی اهمیت،
مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود و بس..



:: موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
:: برچسب‌ها: سال , داستان , داستان کوتاه , لیلی , مجنون , رستم , سهراب , دانش آموز , دلداده , حماقت , نسل , جدید , پدر , مادر , بچه , قشنگ , دیده , عید ,
تاریخ : یک شنبه 29 اسفند 1395
بازدید : 1564
نویسنده : امیرحسین

از کسی پرسیدند:

ماه قشنگتر است یا مادرت.؟

گفت: ماه را که میبینم مادرم یادم می افتد..

اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم ...!
همه ميپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به ديوار خانه ام آويخته ام!
اما نميدانند
که ديوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکيه داده ام....
(با آرزوي سلامتي همه پدرها و مادرها و آمرزش پدر و مادرهای سفر کرده)



:: موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
:: برچسب‌ها: عشق , پدر , مادر , دیوار , ماه , قشنگ , آمرزش , تکیه , عکس , یاد , قشنگ , خانه , سلامتی ,
تاریخ : جمعه 3 بهمن 1393
بازدید : 643
نویسنده : امیرحسین

قورباغه کوچولو به قورباغه پیر از یک بوفالوی پیر سخن می گفت.

قورباغه پیر گفت: من میتوانم خودم را به همان اندازه بزرگ کنم، تو میتوانی خودت ببینی. سپس خودش را باد کرد و باد کرد.

بعد از قورباغه کوچولو پرسید: به این بزرگی بود؟

قورباغه کوچولو که هیجان زده شده بود، گفت: خیلی بزرگتر از این بود.

قورباغه پیر دوباره خودش را بیشتر باد کرد و گفت: آن بوفالو از این هم بزرگتر بود؟

و باز قورباغه کوچک پاسخ داد: بزرگتر پدر خیلی بزرگتر.

دوباره قورباغه پیر خودش را باد کرد و نفسی عمیق کشید و بزرگ و بزرگتر شد. سپس به پسرش گفت: من مطمئن هستم که آن بوفالوی نر از این اندازه بزرگتر نباشد.

اما در این لحظه قورباغه پیر که خودش را خیلی باد کرده بود ترکید.

نکته: گاهی تقلید نوعی خودکشی است.



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستان کوتاه دو قورباغه , دو قورباغه , بوفالو , بزرگ , تقلید , پدر , قورباغه پیر , قورباغه کوچولو , موفقیت , داستان کوتاه موفقیت ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 71 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز از همه جا و آدرس iranianblog.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com